من با اون

من با اون کلبه ای ساختم برای زندگی مجازی

من با اون

من با اون کلبه ای ساختم برای زندگی مجازی

خاطرات من

امروز پنج شنبه ۳۰/۷/۸۸ 

عصر ازدانشگاه اومدم زنگ زد. روز تعطیلش بود اما از بس کار ریخته بود سرش حسا بی خودش و خسته کرده بود.این خستگی رو میشد از تو صداش فهمید. میگفت از بس پیاده رفتم کف پاهام داره میسوزه .دنبال گرفتن وام و رهن خونه بود .واقعا هزینه ها تو تهران سر سام آوره. امیدوارم هر چه زودتر اون خونه که هم کف بود براش جور بشه و یکی از مشغله های ذهنش کم بشه.

وقتی تلفن و قطع کرد احساس کردم چقدر دلم براش تنگ شده. دلم میخاست از صبح تا شب صداش و بشنوم. یهو دلم گرفت یه حرفایی بهش گفتم که یکم ناراحت شد. خیلی وقت بود این حرفا رو دلم سنگینی میکرد. میدونستم جواب تمام حرفام چیه (یک کلمه دو حرفی) جوابشم منطقی بود اما خوب دل من که مثل دل اون یه عاشق منتظرش نبود بخاطر همینم نمیتونستم دلیلش و قبول کنم.

اون شب کلی به حال خودم غصه خوردم. فهمید اون شب تو دلم چه خبر بوده. اما نفهمید که من با دیدن ...و ....چقدر حسرت میخورم. نفهمید که چقدر غصه خوردم. شاید خونه دلش و واسه بهتر از من اماده کرده بود. شاید هر کسی جای اون بود همین کارو میکرد و چاره ای جز این نداشت.....

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد