من با اون

من با اون کلبه ای ساختم برای زندگی مجازی

من با اون

من با اون کلبه ای ساختم برای زندگی مجازی

قانون جدید

سلام 

پس از اینکه دل خانمی رو به دست آوردم و اونم با لبخند شیرینش جوابمو داد یه نفس راحتی کشیدم. 

الان چند روزه که خانمی رفته سفر تا یه کم حال و هواش عوض بشه.منم که این روزا بد جور درگیر امورات زندگی جدیدم هستم. با اینحال هر موقع بتونم به خونمون سر می زنم و به یاد گذشته آپ می کنم. 

خانمی یه قانون وضع کرده که بر اساس اون دیگه زنگ و اس ام اس نداریم. تنها راه احوالپرسی و گپ زدن فقط همین خونه است.چون قرار گذاشتیم این خونه رو تا جایی که توان داشته باشیم حفظ کنیم.هر چند که دیر به دیر بهش سر بزنیم ولی تنها وعده گاه ماست و باید همیشه باقی بمونه.

دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد...

دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد... 

از صبح تا حالا صد بار این جمله رو شنیدم. هر روز صبح با یه تک زنگ از حال همدیگه با خبر می شدیم. ولی امروز هر کدام از شماره هاشو می گیرم ، این جمله رو می شنوم. 

شماها که شاهدید،‌ ما از اول توافق کرده بودیم و می دونستیم که ته این راه جدائیه. تازه من خیلی سعی کردم آروم آروم بهش بگم که شوکه نشه.تازشم به خدا این مدت خیلی سرم شلوغ شده. حالا خانمی فکر کرده کم توجهیام مربوط به ازدواجه. از صبح تا آخر وقت اداری که درگیر کارم هستم. بعدم خونه داداشم دستم بند یه کاریه که خودش در جریانه.هنوز که رسماْ نرفتم خونه بخت.ولی خانومی فوراْ‌ دست به کار شده و در و دیوار خونه رو سیاه کرده و گوشیشو خاموش کرده. آخه اینه رسم وفاداری؟ بعد از یه عمر زندگی خوب باید اینطوری .... 

همین الان یه تک زنگ زد و بعدم این اس ام اسو داد:من خوبم. نگران نباش. وقت کردی ۱ سر به وب بزن.بای. 

جوابشو دادم ولی گویا سند نشده. می خوام بهش زنگ بزنم و یه کم حرف بزنیم. فعلاْ خدا حافظ همگی. 

======================================================= 

۱۰ دقیقه بعد: 

جواب نمیده. هر چی زنگ میزنم گوشیو بر نمیداره. حالا خوبه شماها شاهدید.فقط امیدوارم این مطلبو بخونه. 

عزیزم به خدا دوست دارم. منو ببخش که ....

با همدیگه قدم تو راهی گذاشتیم که آخرش معلوم نبود. دست تو دست همدیگه دادیم و از هیچی نترسیدیم. بودنش بهم ارامش میداد.توی راه همه جوره هوام و داشت. همه راه به خنده و شادی گذشت. اونقدر بهم خوش گذشت که نفهمیدم کی به اخر رسیدیم. 

آخر راه واسه من خیلی تاریک بود.دستش و از تو دستم کشید. قرار شدبره و اگه به روشنایی رسید برگرده و منم ببره. اما موقع رفتن حرفی زد که فهمیدم نباید دیگه منتظر برگشتش بمونم. 

حالا من موندم و یه دنیا خاطره. من موندم و یه قلب بی هم نفس. من موندم و یه خونه پر از خاطره که داره رو سرم خراب میشه. 

خدایا چطوری به دلم بگم دیگه برنمیگرده؟ چطوری بگم دیگه تو قلبش جایی نداری؟ چطوری بخابم وقتی که چشمام و میبندم و اون و میبینم؟ کاش گریه میتونست آرومم کنه. 

خدایا با دنیایی از خاطره هامون چه کنم؟ واسه کی درد و دل کنم که ارومم کنه. چطوری چشم انتظارش نمونم؟ بخدا خیلی سخته. واسه اون نه اما برای من که با رفتنش قلبم خالی میشه سخته. خدایا کمکم کن......... 

 

موقع رفتن یه حرفی زد که دلم و شکست. بهم گفت:چاره ای نیست باید تحمل کنی. چقدر راحت جملش و به زبون اورد. چقدر براش بی اهمیت شدم که به من میگه بساز و بسوز . من دارم میرم دنبال خوشبختی خودم.........  

 

  

 

عزیزم باغچه نو مبارک.امیدوارم خوشبختی و ارامشی  که در کنار من پیدا نکردی در کنار همسرت پیدا کنی..... 

  

نامهربونی......

سلام به همگی. خوب هستین؟ من یه مدت تو خونه نبودم ببین چی شده؟! از همگی معذرت میخام که این مدت کم رنگ شدیم. تا مجردین راحتین! 

  نمیدونم چرا یه مدتیه آقای خونه نامهربون و کم توجه شده.سرش شلوغه؟ حوصله نداره؟ زیر سرش بلند شده؟!(وای خدا نکنه).دیروز مثلا باهاش قهر بودم. اینقدر بی توجهی کرد که خودم بهش گفتم زود بیا من و با خودت آشتی بده! خودش میدونه من طاقت قهر کردن ندارم. الانم مثلا در قهر به سر میبرم(توکل بر خدا).  

خدایا همه شوهرای دم بخت و به راه راست هدایت کنه!

پوزش و عذر خواهی

سلام به همه دوستان عزیز. بی مقدمه میرم سر اصل مطلب: 

من که همیشه در طول سال سرم شلوغ بود ، ولی خانم خونه که اوقات فراغت بیشتری داشت به این خونه رسیدگی می کرد . گاهی آپ می کرد، قالب عوض می کرد و به بازدید مهمونای عزیزمون می رفت.اما از وقتی که شاغل شده ظاهراْ وقت فراغتش از منم کمتر شده. 

به خدا شاید باور نکنید ولی ما خودمونم خیلی کم و به ندرت فرصت می کنیم با هم حرف بزنیم یا اس ام اس بدیم. همین دیروز بود که بعد از مدتها فرصت کردم باهاش تماس بگیرم. مثل عاشقایی شده بودیم که سالها از هم دور بودند. با چنان ذوق و شوقی حرف می زدیم که نگو و نپرس.حیف که من توی مترو بودم و اون توی محل کارش. 

به هر حال امروز اومدم تا یه پوزش و عذرخواهی داشته باشم از همه مهمونای عزیز.این مدت که ما درگیر کار بودیم و دنبال یه لقمه نون حلال ، دوستامون خیلی به ما لطف کردند و مرتب بهمون سر زدند. امیدوارم کوتاهی ما رو ببخشید مخصوصاْ سالی ،‌تنها ،‌مریم و مدی عزیز.

امیدواریم که بتونیم محبتهای شما رو جبران کنیم.