من با اون

من با اون کلبه ای ساختم برای زندگی مجازی

من با اون

من با اون کلبه ای ساختم برای زندگی مجازی

التماس دعا

امروز دوشنبه ۲/۹/۸۸ 

بالاخره امروز با کلی قسم و التماس تونستم خانمی رو راضی کنم که در مورد مشکلش حرف بزنه.اینطور که من متوجه شدم همچین مشکل بزرگی هم نیست. فقط خانمی خیلی حساس شده و داره از کاه کوه میسازه. طی این مدت درباره مشکلش با هیچکس حرفی نزده بود. حتی با خونوادش.با اینحال سعی کردم دلداریش بدم و با حرفام کمی آرومش کردم. بهش گفتم کمی قرآن بخونه تا دلش آروم بشه. گفتم با توکل به خدا میشه کوه رو جابجا کرد چه برسه به این مشکل کوچیک.ازش قول گرفتم که بره به جنگ مشکلش و اونم با تردید قبول کرد. 

از خدا می خوام  هر چی زودتر مشکل خانمی رو حل کنه تا دوباره خونمون گرم بشه.  

شما هم واسش دعا کنید.

روزای کوتاه

امروز یکشنبه ۱/۹/۸۸

از یک هفته پیش تا حالا نتونستم دو کلمه درست و حسابی با خانمی حرف بزنم یا حتی اس ام اس برای همدیگه بفرستیم.نه اینکه من کارم زیاد باشه. این خانمیه که رفته تو حس و با این کارش هم من و هم خودشو افسرده کرده. عجب روزای تلخیه.

یادش بخیر اون روزا و شبایی که صدای خنده هامون گوش فلکو کر می کرد.اصلاً یه جورایی این خونه واسمون شگون نداشت.اینجا شده عزاخونه.

امروز اومدم اینجا تا به خانمی بگم: عزیزم سعی کن زودتر حالت خوب بشه. فرصتها داره از دست میره. نمی خوام با این حس و حال تلخ ....خانمی یه جورایی باید قدر این روزای کوتاهو بیشتر بدونیم. میترسم این افسردگی مقدمه ای بشه واسه ... بگذریم.

به امید روزی که اینجا دوباره واسمون بشه همون خونه بختی که با شادی و نشاط بنا کردیم.