من با اون

من با اون کلبه ای ساختم برای زندگی مجازی

من با اون

من با اون کلبه ای ساختم برای زندگی مجازی

با همدیگه قدم تو راهی گذاشتیم که آخرش معلوم نبود. دست تو دست همدیگه دادیم و از هیچی نترسیدیم. بودنش بهم ارامش میداد.توی راه همه جوره هوام و داشت. همه راه به خنده و شادی گذشت. اونقدر بهم خوش گذشت که نفهمیدم کی به اخر رسیدیم. 

آخر راه واسه من خیلی تاریک بود.دستش و از تو دستم کشید. قرار شدبره و اگه به روشنایی رسید برگرده و منم ببره. اما موقع رفتن حرفی زد که فهمیدم نباید دیگه منتظر برگشتش بمونم. 

حالا من موندم و یه دنیا خاطره. من موندم و یه قلب بی هم نفس. من موندم و یه خونه پر از خاطره که داره رو سرم خراب میشه. 

خدایا چطوری به دلم بگم دیگه برنمیگرده؟ چطوری بگم دیگه تو قلبش جایی نداری؟ چطوری بخابم وقتی که چشمام و میبندم و اون و میبینم؟ کاش گریه میتونست آرومم کنه. 

خدایا با دنیایی از خاطره هامون چه کنم؟ واسه کی درد و دل کنم که ارومم کنه. چطوری چشم انتظارش نمونم؟ بخدا خیلی سخته. واسه اون نه اما برای من که با رفتنش قلبم خالی میشه سخته. خدایا کمکم کن......... 

 

موقع رفتن یه حرفی زد که دلم و شکست. بهم گفت:چاره ای نیست باید تحمل کنی. چقدر راحت جملش و به زبون اورد. چقدر براش بی اهمیت شدم که به من میگه بساز و بسوز . من دارم میرم دنبال خوشبختی خودم.........  

 

  

 

عزیزم باغچه نو مبارک.امیدوارم خوشبختی و ارامشی  که در کنار من پیدا نکردی در کنار همسرت پیدا کنی..... 

  

نظرات 1 + ارسال نظر
وحید سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:16 ب.ظ http://asal-e-man.blogsky.com/

سلام
خسته نباشید من امروز تازه وبلاگتونو دیدم
این که نوشتید واقعیه؟؟
اگر این طوره خیلی متاسفم.
امیدوارم که زودتر باهاش کنار بیایید.

سلام
مرسی که به ما سر زدید.
بله کاملاْ ‌واقعیه.
یه حقیقت تلخ.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد