من با اون

من با اون کلبه ای ساختم برای زندگی مجازی

من با اون

من با اون کلبه ای ساختم برای زندگی مجازی

مشغله......

سلام. خوبین. از همتون معذرت میخام. این چند وقت به دلایل خاصی من  و اقای خونه  خیلی گرفتار شدیم. اونقدر گرفتار شدیم که حتی فرصت اس هم نداریم. 

نمیدونید چقدر دلم برای شنیدن صداش تنگ شده

دوستت دارم مهربونم.    بدون که همیشه به یادتم عزیزم 

خونه صورتی

امروز ۴/۱۱/۸۸ 

در پی یک اقدام غافلگیر کننده امروز خانم خونه قالب خونمونو عوض کرد. بعدم بهم خبر داد که یه سری به خونه بزنم. وقتی کلید انداختم و درو باز کردم ، رنگ صورتی خوشگلی چشمو زد. دوباره خانمی با شیطنت خاص خودش منو سورپرایز کرد.

بعد از اینکه مدتی محو تماشای خونمون شدم تصمیم گرفتم جو گرفتگیمو بروز بدم و در نتیجه این پستو نوشتم.  

در حقیقت میشه اینطور گفت که گلی جونم با این ترفند تونست منو وادار به نوشتن کنه.ین خودمون باشه ولی دوباره دیشب خانمی باهام قهر کرده بود و گریه کرد. البته بهش حق میدم. دوباره مدتیه که حجم کارهام زیاد شده و یه جورایی نتونستم حق همسری رو به جا بیارم.به هر حال دیشب با دلیل و منطق همیشگیش قبول کرد که اگه کارهام زیاده دلیل بر دوست نداشتنش نیست.و مثل همیشه با صبر و بردباری عذر منو پذیرفت. 

ای خدا بهم قدرت و فرصتی بده که بتونم محبتهای عزیزمو به خوبی جبران کنم.خودت میدونی که من چقدر دوستش دارم. اینو بهش بفهمون... 

مهمونای عزیز پیشاپیش از حضور سبزتون توی خونه صورتیمون تشکر می کنم.

تقدیر و تشکر

امروز 22/10/88

این گلهای زیبا به خاطر همه خوبیها و محبتهای بی دریغ 

 همراه با عشق تقدیم به عزیزم، خانم خونه. 

                    

 دوستت دارم عزیز مهربونم ... 

سر درد آقای خونه.........

امروز از صبح تا حالا  آقای خونه سرش درد میکنه. بمیرم برات نفسم. دل تو دلم نیست کاش زودتر حالش خوب بشه. اصلا تمرکز واسه درس خوندن ندارم. 

دردت به جونم عزیزم. زودتر خوب شو.

 طاقت ندارم عشقم درد بکشه.  

             

من برگشتم

امروز۱۴/۱۰/۸۸ 

بالاخره بعد از مدتها دوری از خونمون ،‌امروز موفق شدم برگردم. 

مدتی بود که رفته بودم ماموریت کاری و بعدم که مشکلات زندگی و از این جور حرفا.... 

می بینم که خانم خونه این مدت خیلی فعال بوده و چند تا دوست جدیدم به جمعمون اضافه شدند. خداییش من حال می کنم از اینکه دوستای خوبی پیدا کردیم.  

دیروز خانمی از کار زیاد خونه گلایه داشت . نه اینکه تنبل باشه ها،‌ نه عزیزم امروز دو تا امتحان داره. واسه همین مجبور بود هم به کارای خونه مامانش اینا برسه و هم درس بخونه. دیشب تا پاسی از شب داشت درس می خوند.منم سعی کردم کنارش بیدار بمونم تا احساس خواب آلودگی نکنه ولی انقد خسته بودم که همون سر شب از پا افتادم. 

فکر کنم الان که دارم این پستو می نویسم سر جلسه امتحان باشه. امیدوارم موفق و سربلند بیرون بیاد.در ضمن جهت اطلاع همه بگم که خواهش خانمی (که توی پست قبل بهش اشاره کرده بود)پذیرفته شد و در حال انجام شدنه.(چه کار کنم خب، مگه من چند تا خانمی دارم؟ خودشم خوب میدونه که چقدر واسم عزیزه.) 

خانمی خسته نباشی....