-
بخاری........
شنبه 12 دیماه سال 1388 18:31
دیشب لوله بخاری اتاقم در اومده بود. آقای خونه خیلی رو این موضوع حساس شد و مستقیم به مردن من اشاره کرد . منم که دیدم خیلی خوشش میشه . بخاری و روشن نکردم و تا صبح قندیل بستم. تا اخر شب وقت داره خاهش منو قبول کنه وگرنه امشب بخاری و روشن میکنم تا.......... (خدا نکنه)! دیشب شب خوبی بود .بعد از ۱۰ روز......... کلی با هم...
-
عاشورای حسینی........
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 16:34
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین التماس دعا.........
-
دلتنگی های خانوم خونه..
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 17:06
این هفته اقای خونه بیشتر از همیشه کار داشت. اما دل من بیکاره بیکار. دائم بهونش و میگیره و دلتنگش میشه. گاهی وقتها ارزو میکنم کاش میتونستم کمکش کنم کاراش و انجام بده تا بتونه زودتر برگرده خونه. دیروز عصر وقتی زنگ زد خستگی تو صداش کاملا مشخص بود. الهی بگردم غصم شد. . خداا رو شکر فردا میتونه استراحت کنه . و دوباره همون...
-
تبریک میگم عشق من....
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 16:28
امروز۱۱/۹/۸۸ امروز آقای خونه بهم گفت که بعنوان یکی از نخبگان و یکی از بهترینها در حیطه کاریش شناخته شده و برای دریافت جایزه و لوح تقدیر از ریئس جمهور ازش دعوت کردند. اینقــــــــــــــــــــــــــده خوشــــــــــــــــــــــــــــــحال شــــــــــــــــدم. آقای خونم من به داشتنت افتخار میکنم عزیزم .دیگه واجب شد خودم...
-
چشم زخم و اسفند
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 09:49
امروز دوشنبه 9/9/88 چند روز گذشته من و خانمی روزای خوب و خوشی داشتیم. یعنی سعی کردیم به جبران روزای تلخ هفته گذشته ، حسابی خوش بگذرونیم. جای همه خالی ، کلی گفتیم و خندیدیم. آخرش ترسیدیم که نکنه بعد از این همه خوشی دوباره یه بلایی سرمون بیاد . گفتیم شاید خودمون چشامون شور باشه و خودمونو چشم بزنیم. به پیشنهاد خانمی قرار...
-
شروع روزای قشنگ...
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1388 09:45
امروز چهارشنبه ۴/۹/۸۸ خدا رو شکر مشکلم حل شد. خوشحالم از اینکه روزای خوب و شیرین داره شروع میشه. اقای خونه ببخش که این مدت نتونستم همسر خوبی برات باشم و غم و غصه هام و دایورت کرده بودم رو دلت و ممنون از اینکه تو این شرایط تنهام نزاشتی و خالصانه برام دعا کردی. خدایا شکرت بخاطر خوبی و مهربونیت و داشتن شوهر خوبی چون.......
-
خدایا خیلی مخلصتم
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 18:45
امروز سه شنبه ۳/۹/۸۸ خدا جون مخلصتم.می دونستم بنده هاتو تنها نمیذاری... یه خبر فوق العاده خوب:خانمی مشکلش حل شد. میدونستم با این همه توکل به خدا و دعا و نذر و نیاز ،بالاخره نتیجه خوبی میگیریم. اینقد خوشحالم که بغض راه گلومو بسته. خدایا شکرت. خدا جون خیلی مهربونی.خدایا شکرت... خدایا شکرت... خدایا شکرت....
-
التماس دعا
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 10:25
امروز دوشنبه ۲/۹/۸۸ بالاخره امروز با کلی قسم و التماس تونستم خانمی رو راضی کنم که در مورد مشکلش حرف بزنه.اینطور که من متوجه شدم همچین مشکل بزرگی هم نیست. فقط خانمی خیلی حساس شده و داره از کاه کوه میسازه. طی این مدت درباره مشکلش با هیچکس حرفی نزده بود. حتی با خونوادش. با اینحال سعی کردم دلداریش بدم و با حرفام کمی آرومش...
-
روزای کوتاه
یکشنبه 1 آذرماه سال 1388 15:01
امروز یکشنبه ۱/۹/۸۸ از یک هفته پیش تا حالا نتونستم دو کلمه درست و حسابی با خانمی حرف بزنم یا حتی اس ام اس برای همدیگه بفرستیم.نه اینکه من کارم زیاد باشه. این خانمیه که رفته تو حس و با این کارش هم من و هم خودشو افسرده کرده. عجب روزای تلخیه. یادش بخیر اون روزا و شبایی که صدای خنده هامون گوش فلکو کر می کرد. اصلاً یه...
-
روزای افسردگی
سهشنبه 26 آبانماه سال 1388 09:15
امروز سه شنبه ۲۶/۸/۸۸ چند روزه که حال خوشی ندارم. یعنی یه جورایی دپرسم. دیدم از خانمی خبری نیست. گفتم چون امتحان داره زیاد مزاحمش نشم.ولی دیروز یه تماس کوچولو گرفتم که حالشو بپرسم. حال اون بدتر از من بود.خیلی دلش گرفته بود و دپرس بود. با اینکه خودم حال و روز خوبی نداشتم ولی ظاهرمو حفظ کردم و یه کم دلداریش دادم . خلاضه...
-
تیر غیب!
شنبه 23 آبانماه سال 1388 11:44
امروز شنبه ۲۳/۸/۸۸ دیروز خانمی یه اس ام اس واسم فرستاد به این مضمون: یکی یه چی پرت کرد خورد تو سر من. کلم خورد به دیوار. پس کلم میدرده... تو کی؟ من کیم؟ اینجا کجاست؟ اول شوکه شدم که این چه تیر غیبی بوده که بر سرش فرود اومده! بعد کلی خندیدم و بهش گفتم این اتفاق شبیه یه فیلم کمدیه. بعد بهانه کرد که هر چی علم توی مخم بود...
-
هفته پر از مشغله...
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 09:30
امروز 20 /8/ 88 تقریبا نزدیک یک هفتست که از اقای خونه بی خبرم(دلم براش تنگناک) شده. اقای خونه از صبح زود میره اداره و اخر شب میاد خونه. وقتی هم میاد اینقدر خستس که اومده و نیومده چشماش بسته میشه وحتی شامم نمیخوره. صبحام واسه اینکه بیشتر بخوابه فکر کنم قید صبحونه خوردنم میزنه. اومدم بگم اقای خونه پول ارزش داره اما نه...
-
عزیزم منو ببخش
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 13:20
امروز سه شنبه ۱۹/۸/۸۸ چند روزه که خیلی کارهام زیاد شده. طوریکه فرصت نکردم یه تماس بگیرم و صدای خانم خونه رو بشنوم.حتی وقتی اون تک میزنه ، گاهی من بعد از چند دقیقه متوجه میشم و جواب میدم. وااااای بر من ، جواب اس ام اسها رو هم نمیتونم به موقع و کامل بدم. شبها هم که طبق معمول تا میرسم خونه از فرط خستگی بیهوش میشم. میدونم...
-
اولین مهمون
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 08:57
امروز یکشنبه ۱۷/۸/۸۸ خدا رو شکر خانم خونه از این خونه بختمون! خوشش اومده. توی این دوره زمونه ساخت خونه واقعی خیلی واسه ما فقیر بیچاره ها گرون تموم میشه ولی ساخت یه خونه مجازی با تمام امکانات هزینه ای نداره. بالاخره نمردیم و ازدواج کردیم و صاحب خونه هم شدیم.واااای خدا مردم از این همه خوشی! دیروز اولین مهمون خونه بختمون...
-
پشه هه ....
شنبه 16 آبانماه سال 1388 18:53
امروز جمعه 15/8/88 تا ساعت 3 خبری از اقای خونه نبود. چند بار خواستم یه خبری ازش بگیرم اما گفتم شاید خاب باشه. اخرم دلم طاقت نیورد. به گفته خودش "داشتم لباس میپختم و شام میشستم". امشب اقای خونه برام ماکارانی درست کرده(دست گلش درد نکنه). گرم صحبت بودیم یه یه پشه شد سوزه صحبتومون و کلی خندیدیم. از اون خنده های...
-
نقش پر رنگ اقای خونه
شنبه 16 آبانماه سال 1388 18:51
امروز پنج شنبه14/8/88 امروز اقای خونه در نبود من حسابی کمبود خابش و جبران کرده بود. عصر وقتی زنگ زد واسه اینکه خودش و بیشتر تو دلم جا کنه گفت:نهار نخوردم و منتظر موندم تا شما بیای با هم بخوریم. منظورش این بود که: آخی در نبودت حسابی خابیدم چون میدونستم اگه بیای نمیزاری بخابم الانم خیلی گرسنمه نهارو بیار بخوریم. من عاشق...
-
خونه جدید
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 18:37
امروز با خانم خونه تصمیم گرفتم یه وبلاگ توی بلاگ اسکای بسازیم و از بلاگ قبلی اسباب کشی کنیم.خیلی سریع این وبو ساختم و خودم تنهایی اسباب کشی کردم. هنوز خانم خونه از آدرس جدیدمون خبر نداره. میخوام با یه اس ام اس غافلگیرش کنم. توی پستهای بعدی کم کم ما رو بهتر می شناسید. فعلاْ....
-
خاطرات قدیم...
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 18:33
امروز چهار شنبه 13/8/88 امروز من و اقای خونه تصمیم گرفتیم با هم کلبه ئ ارزوهامون و بسازیم. البته لازم به ذکر است که من با این بچه نمیتونم از عهده همه کارای خونه بر بیام و نیاز به حس قشنگ همکاری شما اقای خونه دارم. از قدیم گفتن تهیه مسکن به عهده مرد خونست شما قدم اول و بردارین خودم آجر میدم دستت...!!! امروز وقتی زنگ زد...
-
اذیت و ازار من...
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 18:32
امروز سه شنبه12/8/88 نمیدونم چرا حس اذیت کردنم گل گرده بود. یک ربع ازش فرصت خاستم. نمیدونستم تو این وقت کم کدوم استعدادام و به مرحله شکوفایی بزارم؟. کلی اذیتش کردم و اون به من لقب جلاد داد. بعدا فهمیدم از شدت خستگی بیهوش شده اینجا بود که دعا کردم خدا از اون باهوشا قسمت من کنه..!!
-
جوجه اردک کبریت فروش...
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 18:32
امروزیک شنبه 3/8/88 وقتی زنگ زد گفت چرا صدات گرفته؟ گفتم چیزی نیست از صبح با کسی حرف نزدم. مثل همیشه وقتی صداش و میشنیدم انرزی خاصی میگرفتم. امروز روز خوبی بود چون بر خلاف روزای دیگه من شنونده بودم. هوای بیرون سرد بود وقتی گفتم میخام آش بپزم دلش خاست.اخی.... خلاصه بعد از کلی حرف زدن من شدم جوجه اردک زشت.قرار شد با...
-
خنده های قشنگت...
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 18:31
امروز شنبه ۲/۸/۸۸ نزدیکای ظهر تو مینی بوس بودم زنگ زد.از وقتی حرفای دلم و بهش زده بودم عذاب وجدان گرفته بود و میخاست با مخفی کردن احساسش منو نسبت به خودش دلسرد کنه اما زبون من نمیزاشت تصمیمش و عملی کنه. ازش پرسیدم جیگیلی شبیه کیه؟ خند ش گرفت گفت من!!! گفتم منتظر همچین جوابی بودم. نمیدونم چرا گاهی وقتا یکم خبیث میشه...
-
جمعه دلگیر
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 18:30
امروز جمعه ۱/۸/۸۸ دلم میخاست از لحظه لحظه هاش با خبر باشم دلم میخاست بدونم نکنه خدایی نکرده دل اونم مثل دل من بگیره و بارونی بشه(مثل هوای الان). اما با خودم گفتم این وظیفه تو نیست. تو شریک لحظه هاش نیستی باید به این وضعیت عادت کنی.سکوت کردم....
-
خاطرات من
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 18:29
امروز پنج شنبه ۳۰/۷/۸۸ عصر ازدانشگاه اومدم زنگ زد. روز تعطیلش بود اما از بس کار ریخته بود سرش حسا بی خودش و خسته کرده بود.این خستگی رو میشد از تو صداش فهمید. میگفت از بس پیاده رفتم کف پاهام داره میسوزه .دنبال گرفتن وام و رهن خونه بود .واقعا هزینه ها تو تهران سر سام آوره. امیدوارم هر چه زودتر اون خونه که هم کف بود براش...
-
روزای قشنگ
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 18:28
سلام.این وبلاگ حکم دفترچه خاطراتم و داره. خاطرات قشنگی که با تو داشتم. با اینکه هیچ وقت ندیدمت اما بدجوری به دلم نشستی. بر خلاف خیلی از ادما حرف و عملت یکی بود. خیلی طول کشید تا بهت اعتماد کنم. اوایل فکر میکردم توام مثل بقیه دنبال خوشیای زودگذر خودت هستی. اما یه روزی شخصیت واقعی خودتو نشون دادی و خیلی کمکم کردی از این...